کد مطلب:139221 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:237

سرگذشت سیاسی و اجتماعی بدایع نگار به قلم خودش
پریشانی و اختلال وضع و ضیاع عمر و تقصی وقت و بلكه هوی خواهی دولت و وثوق به حسن واستظهار به شمول انصاف و جوامع اوصاف اجل اعظم داعی آمد كه


به عرض این عریضه تصدیق افزای خاطرعامر مرحمت ذخایر عالی شود و شاید حصول اطلاعات وافیه عالیه، داعیه ی حسن اقدام اصلاح مجاری حالات بشود.

ان شاء الله.

اینقدر هم گر نگویم این سند

شیشه ی دل از ضعیفی بشكند

بزودی در بدایت عمر از كسب و تجارت كه حرفه و پیشه ی اسلاف فدوی بود خوش نداشت و به درس و بحث و تحصیل خط و ربط زیاده مشعوف بودم. پدرم اصلا به این رویه مایل نبود و به جمع مال و ازدیاد مكنت و ثروت معتقد بود و - رحمة الله علیه - كه درست دیده و درست فهمیده بود.

آنچه در آینه جوان بیند

پیر در خشت خام آن بیند

و از این جهت اسباب تحصیل علم و جوهر ترقی و تربیت برای فدوی هم از اول فراهم نشد و منظور و مقصودی كه بود به حصول نپیوست. بیست ساله شدم و به سعی و تلاش خود و فی الجمله خط و ربطی حاصل كرده بودم و ادبیت و عربیتی آموخته بودم و به نظم و نثر، كتابی موسوم به هزار دستان بر سبك و روش گلستان ساختم و كتابی مبسوط در علم بدیع به شیوه ی حدائق السحر تألیف كردم و نوشتم و به نظر ادبا و بلغای عهد رسانیدم. زیاده مستحسن افتاد. تحسین و تمجید فراوان كردند. پدر مرحومم به طمع افتاد، بعد از آنكه از كسب و تجارت از من فاید و عاید روزگار رحمه الله نشده است، اسباب نوكری برای من فراهم بیاید، بلكه در كار نوكری مایه و پایه حاصل كنم. آن كتاب را به عرض اولیای دولت رسانید.

مرحوم حاجی [میرزا آقاسی] وجدها كرد. نشاطها نمود. آفرینها گفت و فدوی را با كتاب به حضور اقدس همایون [محمد شاه] فرستادند. شاهنشاه مبرور و مغفور - البسه الله حلل النور - رحمتها فرمودند و آفرینها گفتند. مرحوم امیر [1] مرحوم حسینعلی


خان [2] مرحوم آقا بهرام [3] و سایر اعیان و اشراف دربار همراهی كردند و فدوی را نواب دارالخلافه لقب دادند و سیصد تومان تمام مواجب مرحمت شد. خلعت و انعام دادند و جای سلام معین كردند و فدوی گاه گاه بخاكپای اقدس همایون مشرف می شدم و خدمت مرحوم حاجی می رفتم [4] و تصنیف و تألیف و نظم و نثری كه بتازگی داشتم می نمودم و مورد نوازشها و مرحمت ها می شدم و كمال مفاخرت و مباهات در میان امثال و اقران حاصل كرده بشوق و ذوق تمام مشغول تحصیل بودم و آنی فارغ و بیكار نبودم. كبوترخان [5] مزرعه ی وقفی بود در اجاره ی مرحوم نواب [6] و جوار املاك مرحوم حاجی و اعیان آن مزرعه از مستحدثات مرحوم نواب بود و در هم جواری و آب و خاك حرف برخاست و اسباب بی میلی و خصومت مرحوم حاجی فراهم شد و رفته رفته ملك در ضبط مرحوم حاجی افتاد و كار مرحوم نواب هم به جلای وطن كشید و ما حصل زندگانی خود را به حسینخان نظام الدوله [7] داد و به اتفاق او به شیراز رفت و معلوم است كه در چنین حال، حالت فدوی چه خواهد بود.


در این بین دولتی یافت و وضع ها تغییر كرد و كارها بدست مرحوم میرزا تقی خان [8] افتاد و حسینخان عزل شد و نواب به طهران مراجعت كرد و از سوء قضاء در اوایل دولت شاه مرحوم [9] كه امیر نظام محمد خان زنگنه به دار الخلافه آمده بود این امیر (كبیر) هم همراه او بود و او را میرزا تقی خان می گفتند و در مجلس بر سر امری كه به گفتن و نوشتن درست نمی آید میان او و مرحوم نواب نزاعی برخاسته بود و كار به مشت و لگد رسید و این حقد و كینه از قدیم در خاطر او بود وعلاوه بر دوستی و اختلاط مرحوم نواب با حسینخان (نظام الدوله) و آقا بهرام و دیگران،مزید آن وحشت و نفرت او بود و اگر رعایت مكرمه حاجی وزیر (میرزا آقاسی) نبود كه در خانه ی او و خدمت علیه عزة الدوله [10] حرمتی حاصل كرده بود، البته بر مرحوم نواب به هیچوجه ابقا نمی كرد و آن مرحوم در سه سال پیشكاری او خانه نشین بود و متجاوز از بیست هزار تومان ضرر و خسارت برای او وارد آمد [11] و در آخر مدقوق و مسلول گذشت و پیداست كه با این وضع، روزگار فدوی چه خواهد بود. نوبت صدارت به مرحوم میرزا آقاخان (نوری) رسید. در میان نواب علیه عزة الدوله و جناب نظام الملك هم از اول [12] موافقت نبود و پاره ای حرفهای زنانه در میان آمد.

درباره ی حاجی وزیر بدگمان شدند و اسباب اختلاف خیالات خود دانستند و در این واقعه، شور محشر برخاسته بود و این سوءظن و بی میلی داخل، در خارج به فدوی سرایت كرد و درباره ی فدوی بد كردند و بد گفتند و در این صورت البته برای


فدوی امكان ترقی و ترتیبی نبود و همین قدر بود كه به وسایط و وسایل دیگر در خاكپای اقدس همایون افتخار و معرفت و موقع قبول و شمول هرگونه مرحمت یافت و بارها به زیان قضا مترجمان همایون در هر گونه رعایت و تربیت فدوی، فرمایشات و تأكیدات بلیغ می شد ولی بجایی نمی رسید و مزید اهانت و تخفیف فدوی می شد.

بعد از عهد صدارت او اعلی حضرت اقدس همایون درباره ی فدوی مرحمتها فرمودند و دستخطهای مرحمت آمیز كه سرمایه ی حیات و پیرایه ی نشاط فدوی همانهاست و بس، مرقوم داشتند و عده ی قبول و امضای هر گونه خدمت و سرمایه لقب فرمودند. این نوبت میرزا صادق قائم مقام [13] به خیالات خام و جناب مؤتمن الملك [14] به ملاحظات دقیق كه داشتند، داعیه ی اختلال شدند. مراتب به خاكپای اقدس همایون عرض شد. پانصد تومان بلارسم همه ساله به اسم خرج اوطاق مرحمت فرمودند دویست تومان نقد انعام التفات فرمودند و چون سفر سلطانیه در پیش بود، وعده ی رجوع شغل و خدمت به مراجت از سلطانیه افتاد. [15] در مراجعت از سلطانیه نیابت وزارت علوم و ریاست تجارت مرحمت شد. خیالات فدوی با توقعات نواب والا [16] وزیر علوم راست نیفتاد. دیگران در عمل مداخله كردند و آقا مهدی ملك التجار [17] از


جهت خرابی پاینوت [18] و ضدیت عراقی و آذربایجانی [19] اسباب تفرقه ی خیال و عدم استقلال فدوی را فراهم می كرد. فدوی به ضرورت استعفا نمود و مراوده و معاشرت حضرت والا را ترك گفت. مراتب كه به عرض حضور اقدس رسید، مقرر شد در وزارت خارجه باشد و با جناب مؤتمن الملك راه برود. در این دستگاه بودند كسانی كه سابقه ی عمل داشتند [20] و حسن ظن جناب ایشان هم بسیار دیر بدست می آمد و فدوی همین قدر احترامی داشت و مخالطه می كرد و گاه گاه پاره ای خدمات خفیف المحل رجوع می شد. سالهایی چند [21] هم بر این ویژه گذشت تا نوبت صدارت جناب اجل مستطاب رسید [22] و حالت این دو سه سال معلوم و مشهود خاطر است و حضرت اجل مستطاب عالی، واقف و خبیرند كه نوكری در این دولت و قول خاطر این پادشاه [23] كه اولیای دولت اند شرایط چند دارد. اولا نوع جسارت و اقتحامی می خواهد. ثانیا شخص باید بتواند به هر كس و هر گونه وسیله راهی بیابد. از او فایده و تمتع شخصی ببرند [24] و از فریسه ی آنها شاید او نیز سد جوعی كند و طعمه ای بردارد و بدین وسایط قابل رجوع خدمت بشود و تحصیل این مقام خیلی تعلق و تملق می خواهد. خیلی رشوه و عشوه می خواهد، خیلی سالوسی و چاپلوسی می خواهد، خیلی بی خبری از آیین و ناموس می خواهد. فدوی كه در این كوچه ها تربیت نشده بود. و به این شیوه ها برنیامده، خامل و عاطل و باطل ماند و مردمی كه به هر جهت بیگانه از كار و عمل بودند و در هیچ شماری نمی آمدند، مناصب جلیله یافتند و به مقامات عالیه نایل


شدند. چرا كه اقدام و اقتحام داشتند و در طلب حطام دنیوی، مایه دین و جوهر وجود خود را وقع نمی گذاشتند.

حال پنجاه سال از عمر فدوی گذشته است و خلاصه ی روزگار فدوی این است كه معروض داشته است. تا عهد جوانی و شباب بود و وقتی باقی داشت، امیدها در جاها بود و به تعلل و امروز و فردا انتظاری می برد. حال دیگر وقتی نمانده است. امیدها و رجاها منقطع شده است. عهد ضعف و پیروی و انحطاط است. اگر عرضی می كند یا چیزی می نویسد یا تمنای جاه و مقامی دارد، نه از روی نشاط طبع و میل خاطر است. حاشا، بل محض رعایت حقگزاری و پاسداری الطاف و اشفاق ملوكانه است و غیرت ذاتی و جبلی و حب وطن و كمال دولت خواهی است كه در فطرت فدوی مذكور و محبوب است و دست غیب گذاشته است.

لهذا عرض می كند، اگر چه فدوی را از این دولت نصیبی و بهره ای نبوده است و به اغراض و اطماع فاسده و خیالات و توقعات كاسره ی این و آن علی مرالدهور نابود و ناچجیز ماند، ولی این دولت قویم و قدیم یك فكری باید به حال خود بكند و در تدبیر معاش و مكاش برای خود باشد.

معروف است دزدی به خانه ای رفت و از مأكول و مشروب و ملبوس و مفروش و نقد و جنس چیزی ندید و صاحب خانه را دید لاط و لوط، برهنه و عریان در زاویه ای نشسته است. گفت: ما كه رفتیم و چیزی نبردیم ولی تو فكر یك زندگی برای خودت باش. اینكه زندگی نیست كه تو داری.

جناب اجل عالی! خود حالت دولت و حالت مملكت و حالت نوكر و حالت رعیت را هزار مرتبه بهتر از هر كس می دانید و می بینید كه اطراف مملكت در دست دیگران افتاده، وسط مملكت خراب مانده و از رجال دولت و مردم كافی و بزرگ كسی باقی نیست و رعیت ایران پریشان و بی سامان در اطراف دنیا پراكنده شده اند.


سالنامه ی روس را دیدم. جمعیت ایران را نه كرور نوشته بود. از لفظ فرانسه و انگلیس كرارا و مرارا شنیدم كه دولت ایران ضعیف شده است و باید در تدارك چاره باشد. فكر سامان برای خود بكند. می بینید كه مدار خلوت پادشاه و حوزه ی سلطنت بر آرای چند نفر اطفال نابالغ غیر مراهق منوط است. همه جوان ناز پرور و متنعم از همه جا بی خبر از همه جا بی اطلاع. مجالس ملوك باید آراسته باشد به علما و حكما و مردمان مجرب كار دیده و جنگ آزموده متتبع باخبر، از همه جا آگاه و به هر لطیفه از دانش و خبر مترسل. جناب ختمی مآب كه عقل كل بود و شخص اول آفرینش صلی الله علیه وآله وسلم، چون عالم العالم اسباب بود، بیشتر معاشرت خویش را مردم جهاندیده و پیرمردان ژولیده داشت و خانواده ها را عزیز و محترم می داشت. و مردم عاقل و دانا و با اطلاع و با حزم و عزم را اختیار می فرمود كه می دانست از این مردم كار ساخته می شود.

به شمشیر و تدبیر این مردم را بزرگ می نمود و الا در عرب جوانهای آراسته و لطیف و ظریف بودند، متواضع و متعارف و چست و چابك. چرا باید همه ی عمر با مردم فظ غلیظ بد لباس پینگی زن نشست و گذاشت. جناب ولایت مآب با آن همه شرافت و سماحت، چرا همه ی عمر لباس خشن می پوشیدند و نان جو می خوردند و با چنین مردم محشور و مأنوس بودند. و اگر كسی در سیره و اخبار نظر كند، می بیند كه پادشاهان بزرگ به مجالست و معاشرت چه نوع مردم به مقامات عالیه ی سلطنتی رسیده اند و حایز ذكر جمیل شده اند. وجود مقدس شخص اعلای سلطنت می باید به دلالت خیر و وساطت اسباب و محاورت و مجاورت مردم عاقل كار دیده، مهذب و مهبط به فیوضات عالیه و ارادات متعالیه باشد و پیوسته در تدبیر كارهای بزرگ و مهمات جلیل، كه روز تا روز اسباب شكوه و ترقی دولت در تزاید باشد، از چهار نفر جوان ناآزموده برای دولت قدیم و مملكتی بزرگ چه فایده می توان حاصل كرد؟!



ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست

عاشقی شیوه ی رندان بلاكش باشد




اگر سلطنت است كارش منحصر است به صحبت و تفریح و بنایی و عمارت و عزل و نصب بی موقع و خفض و رفع نابهنگام. اگر دولت است به جمع آوری و تحصیل چهار شاهی نقد و جنس مالیات و گرفتن چیز از مؤونه و معاش چهار نفر یتیم و بیوه زن مسكین و دادن آن به چهار نفر مردم اوباش كلاش بی آیین. باز اگر مالیاتی هم وصول می شد و چیزی در جایی بود، چیزی بود و اگر گرفته می شد و به مصرفی بكار می رفت بازچیزی بود. این است كه این هم نیست و چیز نمانده است.

در سی سال پیش می شنیدم جمعیت ایران بیست و دو كرور است و مالیاتش پنج كرور. وای عجب حالا می شنویم جمعیت ایران چهارده كرور است و به قول روسها نه كرور و مالیاتش هشت كرور. آن هم حرف است. «این دو شب خدمت جناب اجل اكرم آقا [25] مدظله العالی - بودم باقی این (ائیل) را قلمداد می كردند، متجاوز از سه كرور نقد و جنس بود. البته دو كرور هم به تخفیف و حرف خرج از میان رفته است و برده اند و دیگر چیزی باقی نمانده است» [26] اگر ملت است چیزی از او باقی نمانده است. اگر نوكر است. جمعی آنهایی كه ارباب قلم و اصحاب شمشیرند دست بدست هم داده اند و حاصل دولت بل حاصل مملكتی می برند و همه ی امتیازشان به فراش خلوت و یراق است و لباس خز و سنجاب و غیره و غیره. نه كسی از علم حرب و جنگ بهره ای دارد و نه از راستی و درستی كه معنای حساب است اثری در میان است و نه از خط و ربط و انشاء املا نمونه ای در دست است. جمعی مردم بی خبر به صورت مختلف و لباس های متفاوت و ریش و سبیل متناسب و غیر متناسب یك هشت رعیت فقیر بیچاره ی فلك زده را طعمه ی خود كرده اند. و حتی از اینها چیز می گیرند و می برند و می خوردند و كج می نشینند و تند نگاه می كنند.


در این سی سال جهت دولت این پادشاه البته سیصد كرور از مملكت گرفته شده است و همه را این مردم برده اند. آن یك وجب زمین كه برای مملكت افزوده كدام است؟ فتوحات ما همه حاصلش ده نیز و تیر كمان و استر و اسیر خوافی و با خرزی است، آن هم دروغ و اكاذیب.

آن ولایتی كه معمور و آباد شده است و بیست سال پیش هزار تومان می داده است و حالا مثلا هزار و پنجاه تومان است كدام است؟ و الله بحق خداوند تاج و تخت پادشاه كه از دولت ایران و شوكت ایران و مالكیت ایرن نصف باقی نمانده است. ربع باقی نمانده است و اگر كسی از این حرفها بزند، می گویند شاه طهماسبی است یا خاقان مغفوری است.

شاه طهماسب را كه نمی دانم. خاقان مغفوری را كه شنیده ایم. عباس میرزا یك پسر او بود با حكومت آذربایجان وبیست و هفت سال با دو دولت بزرگ روم و روس زد و خورد داشت. خاقان مغفور یك نوكرش حاج محمد حسینخان اصفهانی [27] بود كه علاف زاده ای بود، سالی سیصد هزار تومان بذل و بخشش داشت.

قلعه ی نجف می باخت، تخت طاووس پیشكش می كرد. خاقان مغفور یك میرزای عهدش معتمد [28] بود.

یك شمشیر زنش ذوالفقار خان [29] یك حكیمش ملا علی [30] بود. یك فقیهش میرزا


ابوالقاسم بود. [31] .

یك شاعرش ملك الشعرا بود یك عارفش معصومعلیشاه [32] بود.

خوش نویسش آقا مهدی [33] پیشخدمتش میرزا غلام شاه [34] هر كدام از اینها صد نفر همسر و هم پیاه و مایه داشتند و زعما بود و علما و حكما بودند، ظرفا بودند و ادبا و بلغا بودند.خانواده های بزرگ محترم بودند. شاهزاده های بزرگ بودند. هر كدام در ولایت خودشان دستگاه سلطنت مستقله داشتند مملكت به چنین چیزها مملكت است. دولت به چنین مردم دولت است. عرب می گوید «ان الا یدی باصابعها و الملوك بصنائعها» [35] حالا كیست و به چه چیز اعتنا مانده است؟ كی این امتیازات را اعتبار می كند. به قول سید نیر، وابقراطا!

اگر رعیت است قوام رعیت به دو چیز است: یا زراعت است یا تجارت. اگر زراعت است، زارع و ملاك كه از دست ظلم و تعدی ضباط و عمال و بعلاوه بخل آسمان و امساك زمین، بیشتر در اطراف دنیا پریشان و متفرق شده است و زراعتی نمانده است و با چنین حال هم البته حق زراعت بعمل نمی آید. ده سال است نوغان گیلان ضایع شده است و البته سی كرور به دولت و مملكت خسارت وارد آمد است. هیچ كس نپرسید و هیچ كس نگفت، خوب سبب این چه بوده است و راه تلافی و اصلاح این چه چیز است؟ اسبابی و وسیله ای بدست حكام و مباشرین گیلان آمد و


سالی صد هزار تومان و صد وپنجاه هزار تومان به اسم تخفیف بردند و مملكتی كه پناه و ملجأ دولت ایران بود، خراب و به این صورت كردند.

اگر تجارت است، تجار و كسبه از بس ده یك و ده نیم داده اند و قیمت و اجرت تلگراف دادند و به در خانه این و آن دویدند، جمعا گدا و سایل به كف شده اند. جناب اجل عالی آزموده و می داند كه دار الخلافه مركز مملكت است و نقطه ی مدار سلطنت، هزار گونه تجارت و داد و ستد در اینجاست. یك تاجر نمانده است كه هزار تومان برای او اعتبار مانده باشد. هم دزد و متقلب و كلاهبردار و كار تجارت ممالك محروسه كه اعظم مهم دولتی و سلطنتی است، بجایی رسیده است كه حاجی حسن صراف [36] عامل پانیوت پادار و صاحب یورت تجارت شده است و شخصی است كه معتمد التجارش می گویند. در كوچه ها و بازارها گاهی چوبش می زنند و طلب ارباب طلب از او می خواهند. گاهی هم گدایی و سؤال می كند. هنوز در خاطرم است كه وقتی گفتند فلانی سیصد تومان داده است و معتمد التجار لقب گرفته است، كسی گفت اگر تجار به او اعتماد دارند، دادن سیصد تومان ضرورتی نداشت و اگر ندارند این اسم چه فایده برای او دارد. مزه ی این بیان سالهاست كه در مذاق فدوی باقی است و در همه ی القاب دولتی و مملكتی لطیفه این تشنیع را بكار می توان برد.

كتابچه هایی كه همین اوقات در مصلحت خانه ی مدرسه ی مباركه نوشته ام و یك سه چهارش به ملاحظه ی عالی رسید در حقیقت برای ملاحظه ی این دقایق و تدارك این معایب كافی است ولی كو مصطفی كه رقم بخواند؟ [37] .




اندكی با تو بگفتم غم دل ترسیدم

كه دل آزرده شوی ورنه سخن بسیار است



بدا بحال مملكتی كه ترقی اشخاصش منوط باشد به جهل و حمق یا تجاهل و تحامق و یا مسخرگی و لوطیگری و یا دزدی و خیانت؛ و كسی نتواند كه در آن خاك حرف حق بزند و بر باطل اعتراض كند یا دعوی علم و هنر كند و در صدد دفع و رفع و كذب و احدوثه ی دیگران بر آید.



این ندارد آخر از آغازگو

رو تمامی حكایت بازگو



جناب آقای معتمد الملك [38] وقتی در خدمت عالی جویا شده بودند كه فانی چه می كند، در حق او چه كرده اید؟ فرموده بودید به مجلس می رود. حالا مجلس هم نمانده است. كاش تكلیفی برای فدوی معین می فرمودید و امثال ما را بخدمت لایقی كه بتوانیم از عهده اش بر آمده، رجوع كرده كه خدمتی به دولت بكنیم و بر رونق و شوكت و آبادی مملكت بیفزاییم. یا اسباب رفاه و مؤونه و معاش آماده می شد كه به فراغ خاطر مشغول تحصیل باشیم و برای دولت ذخیره ی نام نیك و ذكر جمیل بگذارید. بسیار دریغ است كه فلان و بهمان، وزارت و ریاست كنند و شغلهای بزرگ و ولایتهای بزرگ به این نوع مردم رجوع شود و من كه داخل آدم نیستم و هیچ در شماری نمی آیم. ولی مثل ملك الشعرای در این كوچه و بازار راه برود و قبای واگردون نداشته باشد. پس این مرد این همه هنر را برای چه تحصیل كرده است و این همه آدمیت و معقولیت كه اندوخته است برای چه بوده است؟ باری همه عمر به تشویش خاطر و تعطیل وقت و قصه ی این و آن گذشت و می گذرد و بهیچ جا نرسیده و


نمی رسد. «و یا للعجب كیلا بغیر ثمن لو كان له وعاء و لتعلمن نباء بعد حین» [39] .


[1] منظور محمد خان امير نظام زنگنه است كه تا سال 1257 در قيد حيات بود. و در عهد فتحعلي شاه رياست قشون آذربايجان را داشت. پس از كشته شدن ميرزا ابوالقاسم قائم مقام به تهران احضار شد و پيشكاري قهرمان ميرزا پسر نايب السلطنه به او محول گشت.

[2] منظور حسينعلي خان بسطامي پدر دوستعلي خان معير الممالك است.

[3] آقا بهرام خواجه قراباغي از محركين شورش افواج آذربايجاني در سال 1265 ق بر ضد اميركبير بود.امير پس از رفع شورش آذربايجان او را به كرمانشاه تبعيد كرد.

[4] منظور حاجي ميرزا آقاسي صدر اعظم محمد شاه است.

[5] كبوترخان از بلوك «غار» تهران است.

[6] بايد منظور ميرزا مهدي نواب پدر ميرزا ابراهيم خان نواب نويسنده رساله باشد.

[7] محمد حسينخان مراغه اي آجودان باشي (نظام الدوله) خواهر زاده ي ميرزا جعفر خان مشيرالدوله. در جنگهاي دوم ايران و روس فرماندهي قسمتي از قشون عباس ميرزا را عهده دار بود. در زمان محمد شاه سرداري قشون آذربايجان را در جنگ هرات داشت و در 1235 به درجه سرتيپي نائل گشت.

در زمان ناصرالدين شاه ميان او و ميرزا تقي خان كدورت شديد افتاد و نويسنده ي رساله نيز به اين مسئله و رفتن او به شيراز اشاره مي كند. در 1246 او را دستگير كرده و به تهران فرستادند و در سال 1282 ق در گذشت.

[8] منظور ميرزا تقي خان امير كبير است.

[9] منظور محمد شاه است.

[10] عزت الدوله خواهر تني ناصرالدين شاه و زن امير كبير است.

[11] روي «بود» خط زده و «وارد آمد» نوشته.

[12] كاظم خان نوري پسر ارشد، ميرزا آقاخان نوري (متولد 1266). پس از قتل امير كبير، عزت الدوله را بزني گرفت و از 1268 تا 1275 عزت الدوله همسر او بود و همچنان كه نويسنده ي رساله هم اشاره مي كند هرگز ميان اين دو سازشي نبود. در 1270 ق. ميرزا كاظم خان به مقام نيابت صدارت رسيد و لقب نظام الملك گرفت و تا 1275 در اين مقام باقي بود.

[13] ميرزا صادق خان نوري (ملقب به قائم مقام) عموزاده و رقيب سرسخت ميرزا آقاخان نوري در 1270 ق. پيشكاري نصرت الدوله (فيروز ميرزا) در آذربايجان كه در سال 1273 معزول شد و در سال 1285 در گذشت.

[14] ميرزا سعيد خان انصاري (مؤتمن الملك) وزيرامور خارجه ناصرالدين شاه بود.

[15] روزنامه ي وقايع اتفاقيه، سفر شاه را به چمن سلطانيه در محرم 1267 و بازگشت او را در ربيع الاول همان سال نوشته است.

[16] منظور عليقلي ميرزا اعتضاد السلطنه است كه در همان سال 1276 به وزارت علوم منصوب شد.

[17] منظور حاج مهدي ملك التجار تبريزي پدر حاج كاظم ملك التجار و جد حاج حسين آقا ملك است كه از معتمدين ميرزا تقي خان بود. «سراي امير» از بناهاي اوست و گويا با اميركبير در كشتن برخي از سران بابي همكاري داشته است.

[18] شايد منظور پاينوت تاجر يوناني تبعه ي انگليس و مقيم تهران باشد.

[19] ممكن است، چون ملك التجار تبريزي بود از ضديت آذربايجان گفتگو مي كند.

[20] در حاشيه: «و در فوايد و منافع منصب محل وثوق و اطمينان خاطر بودند.».

[21] «ده سالي هم»را خط زده و نوشته «سالهايي چند».

[22] منظور ميرزا حسينخان سپهسالار (مشير الدوله) است كه در 29 شعبان 1288 به مقام صدارت رسيد.

[23] اصل:«اين مردم» بجاي «اين پادشاه».

[24] اصل: «در كار است».

[25] بايد ميرزا حسين خان باشد.

[26] روي اين جمله تماما خط كشيده.

[27] منظور محمد حسينخان اصفهاني (امين الدوله - نظام الدوله) صدر اعظم فتحعليشاه است.

[28] منظور عبدالوهاب خان اصفهخاني ملقب به معتمد الدوله و متخلص به نشاط است كه از ادبا و شعراي آن دوره بشمار مي رود و در 1240 ملقب به معتمد الدوله و منشي الممالك شد.

[29] منظور ذوالفقار خان دامغاني سردار معروف عهد خاقان است كه كتاب «سرداريه» ابوالحسن يغما به نام اوست.

[30] منظور ملا علي بن ملا جمشيد نوري از علما و حكماي آن دوره است و با ميرزاي قمي مكاتبات و مراسلات داشته كه در «جامع الشتات» آمده است. در گذشت او به سال 1246 در اصفهان است.

[31] ميرزا ابوالقاسم بن حسن معروف به ميرزا قمي است كه از مهمترين فقهاي آن دوره بشمار مي رفت. ميرزاي قمي اصلش از گيلان بود. وفات او به سال 1231 ق. است.

[32] بايد معصوم عليشاه دكني باشد. زيرا حاج ميرزا معصوم معروف به ميرزا آقا و معصوم عليشاه قزويني در سال 1270 تولد يافته و تا 1344 زنده بوده است.

[33] منظور ميرزا مهدي ملك الكتاب داماد ميرزا بزرگ قائم مقام است) 1282 - 1270 ق) كه از خوشنويسان و ادباي دربار خاقان بود. در سال 1225 لقب ملك الكتاب گرفت. در سال 1230 منشي حضور و خوشنويس دربار شد و همواره در سفرهاي خاقان با او بود. در سال 1270 در قريه آهنگران در گذشت.

[34] پيدا نشد.

[35] الصنيعه: الاحسان؛ اساس دستان به انگشتان است و پادشاهي شاهان به احسان آنهاست.

[36] منظور حاج محمد حسن اصفهاني امين دار الضرب است.

[37] در حاشيه نوشته شده است: «لنگه دنيا را چهارصد سال است كه پيدا كرده اند، و مردم آنجا در اول چهار كرور بودند و هم وحشي و بصورت سباع و بهايم. حالا قريب دويست كرور جمعيت دارد و چقدر ثروت و مكنت و حشمت و شوكت كه افزوده اند كه مي توان گفت اول شخص و اول دولت روي زمين شده اند. آخر اين دولت ايران است اقلا هشت هزار سال قدمت دار. اين مملكت كيقباد و جمشيد و فريدون است. حالا چه شده است كه بايد خفيف ترين دول روي زمين باشد و از هر كس حتي افغان و تركمان تو سري بخورد.

[38] منظور يحيي خان برادر ميرزا حسين خان سپهسالار صدر اعظم است.

[39] شگفتا! كالايي است مفت كه در عوض آن بهايي ندهند. اي كاش ظرفي داشتيم و آن را بر مي داشتيم بتأكيد خبرش را پس از مدتي خواهيد دانست.